کاکتوس
تلفن کردم به خواهرم، و کوثر گوشی رو از همون ابتدا گرفته، یه موضوعی رو دوسه بار تذکر میدم که بهش بگه میگه: خاله صبر کن ببینم مامانم چی میگه، کُـــــــــــــــــشت منو!!! بعد از گفتگویی طولانی میشنوم که خواهرم بهش میگه: گوشی رو بده به مامانت، من باهاش کار دارم، میگه: مامان! نمیخوام حرفهای منو بشنوی، میگم باشه به خاله اش میگه: مامانم داره اَذا (غذا) درست میکنه، نمیتونه حرف بزنه بالاخره راضی میشه گوشی رو به من بده، ولی میگه: ولی من حرفهام تموم نشد هاااااااااا، سه شنبه که اومدی خونه مون بقیه اش رو بهت میگم *** رفته دستهاش رو بشوره، نصف شامپو رو هم خالی کرده با ناراحتی میگم: چرا اینکارو کردی؟؟؟ چندثانی...