کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

کاکتوس

تلفن کردم به خواهرم، و کوثر گوشی رو از همون ابتدا گرفته، یه موضوعی رو دوسه بار تذکر میدم که بهش بگه میگه: خاله صبر کن ببینم مامانم چی میگه، کُـــــــــــــــــشت منو!!! بعد از گفتگویی طولانی میشنوم که خواهرم بهش میگه: گوشی رو بده به مامانت، من باهاش کار دارم، میگه: مامان! نمیخوام حرفهای منو بشنوی، میگم باشه     به خاله اش میگه: مامانم داره اَذا (غذا) درست میکنه، نمیتونه حرف بزنه بالاخره راضی میشه گوشی رو به من بده، ولی میگه: ولی من حرفهام تموم نشد هاااااااااا، سه شنبه که اومدی خونه مون بقیه اش رو بهت میگم *** رفته دستهاش رو بشوره، نصف شامپو رو هم خالی کرده با ناراحتی میگم: چرا اینکارو کردی؟؟؟ چندثانی...
10 اسفند 1394

ماه و ..

با مامان جونش صحبت میکنه و متوجه میشه سرماخوردن، علت رو که میپرسه، میگه: چرا به من نگفتی، اگه از من اجازه گرفته بودی که بری بیرون، سرما نمی خوردی بعداز چندروز، مامانجون جواب تلفنشو نداده، وقتی تماس گرفتن، میگه کجا بودی؟ میگن: بیرون میگه: مگه نگفتم خواستی بری بیرون اجازه بگیر، میخای باز سرما بخوری؟؟؟ *** آقای پدر رفتن بیرون، تلفنشون کرده، خواستنی هاشو سفارش بده، آخرش میگه: توی کوچه مراقب خودت باش، اگه تاریک بود، یا ترسیدی بگو بیام *** تقریبا چندبیت اول آهنگ "ماه و ماهی" رو حفظم و هر ازگاهی زمزمه میکردم، دیشب تا شروع کردم، دیدم تاآخر بیت اول رو برام  میخونه *** میگه: یادته رفتیم اون خونه مون، من کوچیک ...
2 اسفند 1394
1